کی K

کی می رسد روز وصال بی قراران ( اشعار کافشین (کریم شاهزاده رحیمی))

کی K

کی می رسد روز وصال بی قراران ( اشعار کافشین (کریم شاهزاده رحیمی))

غمت زمین و زمان را به دست طوفان داد

امیدوارم این یکی دیگه آخرین شعری باشه که در انتظار یار سروده میشه البته فقط به این دلیل که اون یار گلعذار و آن بهار پرشرار در زمین بی قرار خیمه زده باشه



غمت زمین و زمان را به دست طوفان داد

شبت چه فر و شکوهی به عمق عرفان داد


همین که گریه ما را به ماه می بردند

زمین تبسم گل را به آبگردان داد


دگر به طاقت طاق زمانه بوی شما

به هر چه شعر به جز انتظار پایان داد


نگر به کوری چشمان زار صد یعقوب

نبود چشم ، تباهی به بیت الاحزان داد


ز بس که خسته شدم در تلاتم شب تار

دلم چو آهوی در خون تپیده ای جان داد


بیا بیا که شدم کافری خرابه نشین

و کافشین سر خم را به دست شاهان داد

دوباره گریه تمساح های فتنه گران ( غزل )

 

دوباره گریه تمساح های فتنه گران                و پاره پشت خر از ادعای فتنه گران

 نگاه من نگران بر قضاوت دگران                چه می کنند سفیهان برای فتنه گران

 

دوباره طلحه کنار زبیر می ماند                و مانده جعفر کذاب پای فتنه گران

 

کمی شهید فراری برای گریه و زاری               که میشوند فدائی به جای فتنه گران

 

دوباره حیله عمر ابن عاص نزدیک است                که تازه میشود از ماجرای فتنه گران

 

فریب خط امامی به نیزه ، نیزه خامی                 همان فریب غریب ، آشنای فتنه گران

 

دگر نه ترس قیامت دگر نه اشک ندامت                 حیا که نیست و شیطان خدای فتنه گران

 

خدا کند که بیاید چراغ راه هدایت                 کنار تا زند از ره بنای فتنه گران 

 

 

زمین را اگر اهل الکل کنند / به ودکا جهان را اگر خل کنند


 

زمین را اگر اهل الکل کنند

به ودکا جهان را اگر خل کنند

 

اگر شیشه مفت و فراوان شود

جهان را اگر مثل آغل کنند

 

اگر مس طلا شد اگر گرگ شیر

اگر سار را شکل بلبل کنند

 

اگر نیز یک عده میمون شوند

جهان را سرای تکامل کنند

 

اگر باد و طوفان جهان می برند

اگر ریشه کوه را شل کنند

 

اگر مرد بودن به نامردی است

اگر عالمان هم تجاهل کنند

 

اگر حق زن خود فروشی شود

اگر دین فروشان تساهل کنند

 

اگر کاف شین باز کفتر شود

اگر شعر را آسمان جل کنند

 

اگر باز مولا عنایت کند

همه خارها یک به یک گل کنند

 

رفیقان ما بعد تکلیف خود

توانند گاهی توسل کنند

 

فرومایگانی چو من می شود

ز دنیا و اهلش تبتل کنند

غزل . تــا اطـلاع ثـانـوی !

 نه سوء تفاهم نشه این یک تصمیم نیست بلکه یک خبره : اینکه تا مورخه ۱۹ اردیبهشت ۸۹ این آخرین سروده کافشینه و ممکنه که عمری یا توفیقی برای سرودن غزلی دیگر نباشد که این هم دست من نیست ! فقط خواستم یه ناز تقریبا شوخ طبعانه کرده باشم که عزیزان منو از ادامه این کار منصرف کردند !! 

 


 

این آخرین سروده منه و شاید دیگه بعدش شعر دیگه ای از من نخونید ! فکر می کنم گفتی ها رو این تو گفتم ! از تنفرم از نژاد و جنس برتر گفتم! از نیازم به نفس کشیدن گفتم ! و از از هوای تازه ای که بوی وزیدنش می آد گفتم  ! شاید دیگه اصلا بعد از این صلاح نباشه شعر دیگه ای بگم البته

 

 تا اطلاع ثانوی !

 


عمریست من؛ ازعالم و آدم فراری ام


 با مردمان کشور چَشم انتظاری ام

 


از هر نژاد و جنس و زبان می کنم فرار


از جنس کلمه های پر از شرمساری ام

 


از حق به جانبان جهان می خورد به هم


حالم که ناتوان من از این سرشماری ام

 


من در زمان خیل خدایان خود فریب


من بی خلیل مانده گرفتار خواری ام

 


آئینه را عجب به تمسخر گرفته اند


اما ز رو نرفتم از آئینه داری ام


 


تا اطلاع ثانوی این دل که زخمی است


شاید بمیرد از تب این زخم کاری ام


 


از سمت او بیا و دلم را نجات بخش


از سایه های شب زده در شام تاری ام


 


تا کـافـــشین نفس بکشد . زندگی کند


بازا ! هوای تازه صبح بهاری ام

چند وقت است دگر کشته و قابم کردی !

گاهی یک غزل از همون مصرع اولش داد می زنه که من می خوام یک شعر غنائی بشم و نه یک شعر سیاسی و نه یک شعر اجتماعی ! میگه که می تونه خیالی بودن عشق مجازی رو در چند سطر توضیح بده ! میگه که دنبال یه آدم با حوصله می گرده تا بسازدش ! ولی به یکی مثل من بر میخوره و تبدیل به تلی از کلمات میشه که کنار هم چیده شدند : 

 

گرچه از مـــهد مــرا مرده حسـابم کردی

چند وقت است دگر کشته و قابم کردی !

 

زنده کردی و کشیدی به خرابات مرا

آری ای دوست خرابم تو خرابم کردی

 

عمرم از کودکیم قصه برگشتن بود

تاب بستی و مرا عاشق تابم کردی

 

چه خیالات شگفتی که تو با من باشی

نقشه بودم سر ته نقش بر آبم کردی

 

بردنم بردنم ای یار ز یادت نرود

چون نظر کرده و مست از می نابم کردی

 

آخر این قصه تکراری من کامل نیست

نرسیدیم ؛ نوشتی و کتابم کردی

 

در الفبای تو کافیست چو شین کلمه و شعر

کافشین حاضر اگر ثبت غیابم کردی