تک بیتی حسینی (اربعین)

حسین جان :

همه دارند به پابوس شما می آیند

طبق معمول من بی سر و پا جاماندم

دو بیتی

دلبسته ام مرا زسر خویش وا مکن

از من مرا جدا کن و از خود جدا مکن


هرگز نگویمت که بیا دست من بگیر 

گویم گرفته ای زعنایت رها مکن


(تعجیل در فرجش صلوات )


اشعار مهدوی

تاخیر

 

دارد زمان آمدنت دیر می شود

دارد جوان سینه زنت پیر می شود

 

وقتی به نامه ی عملم خیره می شوی

اشک از دو دیده ی تو سرازیر می شود

 

کی این دل رمیده ی من هم زهیروار

در دام چشم های تو تسخیر می شود ؟

 

این کشتی شکسته ی طوفان معصیت

با ذوق دست توست که تعمیر می شود

 

حس می کنم پای دلم لحظه ی گناه

با حلقه های زلف تو درگیر می شود

 

در قطره های اشک قنوت شب شما

عکس ضریح گمشده تکثیر می شود

 

تقصیر گریه های غریبانه ی شماست

دنیا غروب جمعه چه دلگیر می شود!

 

وحید قاسمی

 

با عرض سلام خدمت تمامی دوستان و تبریک به مناسبت ماه مبارک رمضان ،

شرمنده یه مدت نبودیم و به وب آتون سرنزدیم .

شنبه ی نارس

تو نیستی دردم به اینجاها رسیده

کارم به شاید باید و اما رسیده

 

اشک یتیمم سوخته دامانش... انگار

تنگ غروب روز عاشورا رسیده

 

می ترسم از روزی که بر قبرم به خوانند

برخیز و از جا و ببین آقا رسیده

 

نامه بر خوبی نشد گنجشک اشکم

 پیغام هایم دست تو آیا رسیده؟

 

تاخیر کردم من برای خدمت اما

تا اسم حاجت برده ام در جا رسیده

 

خورشید فصل پنجم دنیا کجایی

بی تو قسم اینجا فقط سرما رسیده

 

یکبار دیگر جمعه با تو نیامد

یکبار دیگر شنبه های نارسیده

                                                         علیرضا لک 

بانو ...

بانو



شب اندوه كنار تو به سر مي آيد

آفتابي و به امر تو سحر مي آيد


آبرو يافته هر كس به تو نزديك شده

خار هم پيش شما گل به نظر مي آيد


و نبوت به دو تا معجزه آوردن نيست!

از كنيزان تو هم معجزه بر مي آيد


به كسي دم نزد اما پدرت مي دانست

وحي از گوشه ي چشمان تو در مي آيد


پاي يك خط تعاليم تو بانو بخدا 

عمر صد مرجع تقليد به سر مي آيد


مانده ام روزي اگر باز بيايي به زمين

چه بلايي به سر (( اهل نظر )) مي آيد ؟!


مانده ام لحظه ي پيچيدن عطر تو به شهر

ملك الموت پي چند نفر مي آيد؟!


كاظم بهمني


سلام ، ولادت با سعادت حضرت ريحانه (سلام الله عليها ) را محضر حضرت ولي عصر (عج ) و كليه ي دوستان

تبريك عرض مي كنم .




اشك سراسيمه عصر جمعه

اما حالا...


منتظر مانده ام از اول شب تا حالا

گفتم امروز مي آيي شده فردا حالا


مثل اين اشك سراسيمه ي عصر جمعه 

دم در آمده ام مي رسي آيا حالا ؟


ورق آخر اميد ! گر دير كني

بي تو آب از سر من مي رود ... اما حالا ...


دست در حوض بينداز و در اين بي آبي

ماهي ات را برسان تا لب دريا حالا


آه اي همنفس عرش بيا پلك بزن 

تا كه احيا بشود نسل مسيحا حالا


از نژاد نفحات حرم پروازيم

كار ما گر چه رسيده است به اينجا حالا


سر جدت تو شهيدش نكن اين خواهش را

" عصر جمعه است بيا " .... مي شود آيا حالا ... ؟!


عليرضا لك

فاطميه

سيب ها روي خاك غلطيدند


زیر باران دوشنبه بعد از ظهر

اتفاقی مقابلم رخ داد 


وسط کوچه ناگهان دیدم

زن همسایه بر زمین افتاد


سیب ها روی خاک غلطیدند

چادرش در میان گرد وغبار


قبلا این صحنه را...نمی دانم

در من انگار می شود تکرار


آه سردی کشید،حس کردم

کوچه آتش گرفت از این آه


و سراسیمه گریه در گریه

پسر کوچکش رسید از راه


گفت:آرام باش! چیزی نیست

به گمانم فقط کمی کمرم...


دست من را بگیر،گریه نکن

مرد گریه نمی کند پسرم


چادرش را تکاند، با سختی

یا علی گفت و از زمین پا شد


پیش چشمان بی تفاوت ما

ناله هایش فقط تماشا شد

 

صبح فردا به مادرم گفتم

گوش کن ! این صدای روضهء کیست


طرف کوچه رفتم و دیدم

در ودیوار خانه ای مشکی است


.............

با خودم فکر می کنم حالا

کوچه ء ما چقدر تاریک است


گریه،مادر،دوشنبه،در،کوچه

راستی! فاطمیه نزدیک است...

سيد حميد رضا برقعي


باعرض سلام خدمت تمامي دوستان ، آغاز دهه ي دوم فاطميه رو خدمت تون تسليت عرض مي كنم.

گنج مخفي

چادر پر وصله


دست خدا در خلقت زهرا چه ها كرد

سر تا به پا اعجاز را بر او عطا كرد


تا اينكه گنج مخفي اش پنهان نماند

طرح جديدي از خداوندي به پا كرد


نوري سرشت و مدتي بعد از سرشتن

او را به نام حضرت زهرا صدا كرد


وقتي براي بار اول، فاطمه گفت

آنجا حساب فاطميون را جدا كرد


او جاي خود دارد كنيز خانه ي او

با يك نگاهي خاك را مثل طلا كرد


حوريه بود و دستهايش پينه مي بست

از بس كه در اين خانه گندم آسيا كرد


نان شبش در دست مسكين مدينه...

... مي رفت يعني روزه را با آب وا كرد


امشب دخيل چادري پر وصله هستم

آن چادري كه بي خدا را با خدا كرد


اين هم يكي از معجزات درب خانه است

در سينه چندين استخوان را جابه جا كرد 


لطيفيان



غزل احتمالي

لكنت يا جمعه نامه ها


باران لحظه هاي پر از خشكساليم !

احساس آبي غزل احتماليم!


در اين اتاق يك دو سه متريم ، دلخوشم

با رنگ آسماني گل هاي قاليم 


تا كي صداي آمدنت طول مي كشد ؟

پيغمبر قبيله ! امام اهاليم !


وقتي غروب مي شود و گريه مي كني

آيا نمي شود به نگاهت بماليم


دنبال ارتفاع خودم آمدم ، اگر

اطراف گيوه هاي تو در اين حواليم


اي رمز جدول همه ي " جمعه نامه ها "

تنها جواب آينه هاي سواليم !


يك روز هم اذان تو را پخش مي كنند

از پشت بام حنجره هاي بلاليم


تو لهجه ي زبان خدايي و من ولي

از پايه ريز هاي زبانهاي لاليم


حالا كنار چشم تو لكنت گرفته ام

من دوستدالمت ، تو بگو دوست داليم !؟

 

((سروده ي استاد عزيزم علي اكبر لطيفيان ))



زير باران ...

زير باران ...



بي تـو نـشـسـتم در خـيـابـان زيـر بـاران

گـويي کـه مـجـنـون در بيـابـان زيـر بـاران


افـتــاده نــان خشـکي از منـقـار زاغــي
گنجشک خيسي مي خورد نان زير باران


هـر کـس بـه قـدر روزي خـود سهـم دارد
سهـم مـن از تـو :چشـم گـريان زير باران


اي کاش مي شد با تو ساعتها قــدم زد
از راه آهـــــن تــا شـمـيـران زيــر بـــاران


بـا طــعــنـه عـابـرهـا سـراغـت را گـرفتند
آخـر چـه مي گـفـتـم بـه آنـان زير باران؟!


باور کن از تو دست شستن کار من نيست
عشق تـو مي گــردد دو چــنـدان زير باران
...


وقـتـي دعـــا در زير باران مستجــاب است

ديـگـر چــه کـــاري بـهـتـر از آن زيــر بــاران


پــروردگــارا در غــيـاب حـضـــرت عـــشــق
رعـــدي بـــزن مـــا را بــســـوزان زيـر بـاران



سال نو تون مبارك ممنون از نظراتتون .