نمی دانم چه حالی دارم ای دوست!

سلام به تو که با جاده هایت می آیی 

سلام به تو که با راه های روشنت به دنبال رهگذران خسته می گردی 

سلام برتو که با دستهای پینه بسته دلمان قنوت یشمی ات را پیش گرفته ای 

 

ای تو آغازی برای انتهای خستگی 

ای تمام آفتاب 

ای تو  هم  آهنگ آب  

هم کمال آفتاب 




نمی دانم چه حالی دارم ای دوست
شده غم گوئیا آوارم ای دوست
اگر می خندم از زور خرابیست
در این خط شد بلا پرگارم ای دوست