غزل . تــا اطـلاع ثـانـوی !

 نه سوء تفاهم نشه این یک تصمیم نیست بلکه یک خبره : اینکه تا مورخه ۱۹ اردیبهشت ۸۹ این آخرین سروده کافشینه و ممکنه که عمری یا توفیقی برای سرودن غزلی دیگر نباشد که این هم دست من نیست ! فقط خواستم یه ناز تقریبا شوخ طبعانه کرده باشم که عزیزان منو از ادامه این کار منصرف کردند !! 

 


 

این آخرین سروده منه و شاید دیگه بعدش شعر دیگه ای از من نخونید ! فکر می کنم گفتی ها رو این تو گفتم ! از تنفرم از نژاد و جنس برتر گفتم! از نیازم به نفس کشیدن گفتم ! و از از هوای تازه ای که بوی وزیدنش می آد گفتم  ! شاید دیگه اصلا بعد از این صلاح نباشه شعر دیگه ای بگم البته

 

 تا اطلاع ثانوی !

 


عمریست من؛ ازعالم و آدم فراری ام


 با مردمان کشور چَشم انتظاری ام

 


از هر نژاد و جنس و زبان می کنم فرار


از جنس کلمه های پر از شرمساری ام

 


از حق به جانبان جهان می خورد به هم


حالم که ناتوان من از این سرشماری ام

 


من در زمان خیل خدایان خود فریب


من بی خلیل مانده گرفتار خواری ام

 


آئینه را عجب به تمسخر گرفته اند


اما ز رو نرفتم از آئینه داری ام


 


تا اطلاع ثانوی این دل که زخمی است


شاید بمیرد از تب این زخم کاری ام


 


از سمت او بیا و دلم را نجات بخش


از سایه های شب زده در شام تاری ام


 


تا کـافـــشین نفس بکشد . زندگی کند


بازا ! هوای تازه صبح بهاری ام