کی K

کی می رسد روز وصال بی قراران ( اشعار کافشین (کریم شاهزاده رحیمی))

کی K

کی می رسد روز وصال بی قراران ( اشعار کافشین (کریم شاهزاده رحیمی))

کجای غفلت آباد منی تو


 

قرن پانزده وارد ربع دوم خود شده است و هر روز که می گذرد با حوادث خود دهان خلایق را بازتر می کند پر حادثه ترین قرن تاریخ بشریت به نحوی پیش می تازد که گویا تا کنون جز سالهائی معدود چیزی جز رکود در تاریخ ثبت نشده

قرن ۱۵ با تمام تلخی ها و شیرینی هایش نماینده هزاران سال حاکمیت ضحاکان ماردوش و قیام کاوه ها است در قرن ۱۵ تمام حقیقت های بی خدشه و خمارهای اسطوره گون صف کشیده اند

تمام خرافات و آفات به جنگ تمامی آیات و کرامات آمده انده

شیطان از ترس صیحه می کشد و جبرئیل از شوق

در کرانه ای کهکشانهائی پرفروغ به قعر سیاه چاله ها می روند و در کرانه ای خمارزدگانی در صف پیاله ها و ناله ها

شیاطین دیگر شب و روز ندارند هر دقیقه دسیسه ای و هر ساعت ریسه ای

و در این میان تو

تو

آری تو

کاش می دانستم کجای غفلت آباد ما قدم می زنی

خدا نگهدارت گل نرگس

 



شعری ترکی به مناسبت مبعث حضرت رسول

تضمینی معنوی از قسمتی ازغزل حافظ با مطلع ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد

 

 

بیر اولدوزی پارلاندی گون تک آسمان دا

او اولدوزون یوخدی تایی هچ کهکشاندا

 

او واقعا حیّ و حیاتی پارلاق اولدوز

او اولدوز اولدی گونلرین شاهی جهاندا

 

مبعوث اولادا اوندا شیطان اولدی مایوس

شیطـــآن مایوس اولدی او مبعوث اولاندا

 

اونـنـان دمک شرمنده ایلر آدمی نی

هر شاعر اولدی ناتوان  اونان یازاندا

 

آند اولسون او دریایه کی دنیا ده تک دی

بیر حرفی اقیانوســــلردندی ســــایاندا

 

هچ بیر گیاهی انسانین دیدین تاپاماز

اصلا بولمز جورماغین حِیسّین اوجاندا

 

نازلی نیگاریم مکتبه گتموب ولیکن

بیر غمزیه اوستاد اولوب یوز مین جهاندا

شمارش می کنم فریاد ها را

 اخیرا بیشتر با

 dad.dxd.ir     

خدمتتون هستیم 


شمارش می کنم فریاد ها را

فرا می خوانم امشب بادها را

 

برای رعد هم برنامه دارم

که رسواتر کند بیداد ها را

 

برای آب و آتش خون و شمشیر

فراخوان می دهم فرهاد ها را

 

که شیرینی در این عالم نمانده

بریدند از ستم شمشاد ها را

 

غروب شهر غزه غرق خون شد

سحر کو تا کشم جلاد ها را

 

خجالت چیزی خوبی هست اما

فدا شد نسل ما افسادها را

 

ارارتور آریائی پارت سامی

جدا کردند اینجا یادها را

 

برای کافشین دنیای تلخی است

تمسخر می کنند آزادها را

تو عمق خاطرات آبی ای اشک

تو عمق خاطرات آبی ای اشک

تو اوج لحظه های نابی ای اشک

 

تو را بیگانه غم می داند اما

تو اوج شادی مهتابی ای اشک

 

اگر چه درد و بدبختی زیاد است

ولی در چهره ها نایابی ای اشک

 

تو را شب زنده داران می شناسند

ولی دور از همیشه خوابی ای اشک

 

تو با این کوچکی یک چشمه، موجی

نه مثل برکه و مردابی ای اشک

 

تو از هر لحظه ای روشن تری پس

برای آسمان هم قابی ای اشک