رسید مژده که فصل شکوفه جان شد
و آسمان و زمین آفتاب باران شد
رها شویم از این بندهای شیطانی
که بسته هر رمضان دست و پای شیطان شد
زمین ز دره غمهای روزمره رهید
زمان زمان عروج سریع انسان شد
ز لطف یار تو کولاک می کنی این بار
چه دیده ای تو خدا را ز بس که طوفان شد
بهاره جان و جهان ،نو بهار سبز زمان
زمان عزت انسان بهار قرآن شد
حلول ماه مباک رمضان بر دلدادگان سفره جانان و بر مهاجران جوان مبارک باد
امیدوارم از بابت قرو قاطی شدن شعر بالا در زمان ارائه ،بنده رو ببخشید!
کی این عذاب ثانیه ها را رقم زدند
حال فرشتگان خدا را به هم زدند
ما را کنار یاد شقایق رها کنید
بی ادعا چو سنگ به کاخ ستم زدند
انانکه در مقابل طوفان نفس خویش
در التهاب نحس دقایق قدم زدند
ما مردمان عافیت و ننگ نیستیم
از ابتدا در این ترانه تماما قلم زدند
حرف از صعود کفر در آنان نبود و نیست
بر قله بلند سعادت علم زدند
گاهی هم از دقایق شب بی ریا و مست
از عشق حق پیاله می دم به دم زدند
بیدارمان کنید شهیدان کوی دوست
کابوس ها چه قرعه به تاراج جم زدند
بازیچه زبان شد ،عرفان و دانش و دین
اسرار عارفان شد آواز های نسرین
رازی که بود پنهان در نزد عشق بازان
با طبل و ساز می گفت استاد طبل سازان
علم بدون تهذیب ام المصائب ماست
از زاهدان ناپاک هر گوشه جنگ و دعواست
وقتی طبیب می گفت سیگار مرگ خاموش
می رفت و دود می کرد در کنج لانه ی موش
می گفت شیخ جنت در نزد ما حقیر است
یک روز دیده می شد در مرز باغ گیر است
در گردنه به تک چرخ از مرگ یار می گفت
گویا که بی خبر بود مانند یار می خفت
در معده حقیری حوضی گلاب ریزند
باید به دستشویی با صد عذاب ریزند
در کاسه پر از گل دریا نگشت داخل
باید که کرد کاسه مخلوط خاک ساحل
این مقاله را در پست اول وبلاگ http://KAFSHIN.BLOGFA.COM حتما ببینید
یادت تمام قافیه ها را به باد داد
دار وندار قافیه آرا به باد داد
زیبایی نسیم دل انگیز کوی دوست
باران نزد ولی دل ما را به باد داد
با قاصدی که مژده وصلش به ما رساند
خود کیمیای خاک شفا را به باد داد
آن نازنین که صد پر از اعجاز غنچه داشت
با دست خود کتاب دعا را به باد داد
عالم نصیب باد شد آنشب که یار ما
موی سیاه مشک فزا را به باد داد
تردید دارم مرده ام یا زنده ام من / / گویا که دورم خسته ام بازنده ام من
سوهان روح من شده دنیا پرستی / / دور از تبسم بی خیال خنده ام من
عمری تلف شد در خیال خودنمایی / / از خود همیشه دائما شرمنده ام من
در سی نمای چهره مرداب مردیم/ / تو خسته ای گم گشته او پر کنده ام من
در جام چشمانم بریز ای جان چشمم / / نوشیدنت را طالبم تا بنده ام من
ای کاش چون خون در رگم می ریخت جامت / / خورشید می نوشم دگر تابنده ام من