کی K

کی می رسد روز وصال بی قراران ( اشعار کافشین (کریم شاهزاده رحیمی))

کی K

کی می رسد روز وصال بی قراران ( اشعار کافشین (کریم شاهزاده رحیمی))

دل به دریا زده دریا امشب

 

دل به دریا زده دریا امشب

موج خیز است خدایا امشب

 

دل تماما به تماشا داده

در تماشا شده پایا امشب

 

و سحر سرزده خواهد آمد

این چنین است قضایا امشب

 

حرفهای زدنی بسیار است

مانده ام گرچه در این ی امشب

 

گر بیاید همه را خواهد گفت

یا کمی بعد سحر یا امشب

 

آیه یوسف و چاه و سر ماه

باز هم میشود آیا امشب

 

کافشین باز دعا کن که شود

باز شر از سر دنیا امشب 

باران سروده های تو را خیس میکند

 

 

باران سروده های تو را خیس میکند

برف از بلور شعر تو تندیس میکند

 

شیطان نشسته در سر راه نوشته ها

این نغمه را ترانه ابلیس میکند

 

پروردگار مهر و محبت هنوز هم

شعر تو را رها ز لک و پیس میکند

 

غیبت نمیکنم شب تار فرشته ها

بر سر همیشه چسب و کلاگیس می کند

 

چشم انتظار لحظه موعود میتوان

دید آنچه را که آن گل نارسیس میکند

 

تا کاف شین گذر کند از این فصول سرد

جنگی دوباره با زر و تلبیس میکند

غزل خداحافظی - یا خداحافظی با غزل!؟

 

ممکنه وقتی این کلمه ها رو میخونید (نمی دونم 10سال دیگه یا دو روز دیگه ) دیگه انگشتهای من قدرت چیدن حرفهای درخت یک غزل دیگه رو نداشته باشه

به همین سادگی تموم میشه

چطور بودم ؟ 

 

اگه یه کم واقع بین باشیم این آخرین غزلیه که همه ما باید بخونیم

من تو دنیا غزلو خیلی دوست دارم

ولی باید ازش جدا بشم

و


 

 

چه عاشقانه گذشتی غزل خداحافظ

شبیه آهوی دشتی غزل خدا حافظ

 

قطار عمر من از کوچه ها چو طوفان رفت

نشسته ای روی کشتی غزل خدا حافظ

 

تمام میکنم امشب اگر خدا خواهد

ز گاز لوله نشتی غزل خداحافظ

 

اگر چه خوب نمی دانم ای غزل آیا

کویر لوتی  رشتی غزل خدا حافظ

 

ز کاف و شین تو بماندی و چند کلمه حظور

رها شدی ز پلشتی غزل خداحافظ

بیا به کلبه غزل روانه شو ترانه شو

 

بیا به کلبه غزل روانه شو ترانه شو

برای دیدن خدا همیشه عاشقانه شو

 

اگر چه عشق دفن شد برای روزمره گی

بیا و در بیاورش مخالف زمانه شو

 

نشان نمیدهد صنم ،دگر طریق عشق را

ز گیسوی کمان او رها سوی نشانه شو

 

همیشه آسمان پر از ستاره های بی ریاست

برای بی ریا شدن رها ز دام و دانه شو

 

چقدر کاف شین به تو بگویم این کلام را

به خود بیا و غرق شو بِبُر و بی کرانه شو

 

بیا و خاک شو پی تولد دوباره ای

خطر پذیر و استوار بیا بیا جوانه شو

گرچه سروده ها همه اش عاشقانه نیست

 

گرچه سرود ها همه اش عاشقانه نیست

له له زدن ز سینه سوزان بهانه نیست

عاشق به غیر چهره معشوق ننگرد

چشمی اسیر لیلی و چشمی به لانه نیست

در آستان او همه از خون وضو کنند

از چشم و دل چکیدن خونها فسانه نیست

از پچ پچ ستاره به گوش کرات سرد

جانی که گرم شد دگرش سرد خانه نیست

اینجا دگر ندهندش زکوچه راه

هر چشم رهگذر که غمش عاشقانه نیست

بلبل سکوت کن بشنو حرف شاپرک

که آتش سکوت پر او ترانه نیست

گر ادعای عشق و ارادت زیادت شد

تقصیر توست از بد اهل زمانه نیست

گر کاف شین ببیندت ای مهر بی کران

هر جا نظر کند نظرش را کرانه نیست